سفارش تبلیغ
صبا ویژن



طُرفه






درباره نویسنده
طُرفه
تماس با نویسنده


لینک دوستان
آسمان سرخ

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
طُرفه

آمار بازدید
بازدید کل :4531
بازدید امروز : 0
 RSS 

   

دلم بهانه تو را گرفته است; ای «موضوع » زندگی من! ای «سؤال اصلی » آفرینش!
«روشی » نمانده است که با آن «فرضیه » آغوش تو را به جستجو نگذارده باشم. بگو با کدام «روش تحقیق » می توان ظهور تو را پاسخ یافت؟! «مفهوم » نگاه تو با کدام «ملفوظ » به «مشهود» بدل خواهد شد؟ و «متغیر» گیسوانت، در آغوش کدام نسیم، «مفهوم » بیقراری مرا منتشر خواهد نمود؟
خسته ام!
از «بررسی متون »،
از «سؤالات فرعی »،
از «مقدمه »، از «مقدمه »، از «مقدمه »!
بی حضور تو ای «متن » غایب زندگی; از زنده بودن چه «نتیجه »ای می توان گرفت؟ از زنده بودن «چگونه » می توان نتیجه ای گرفت؟
همیشه با «مفروض » آغوش باز تو و نگاه مهربانت، نبودنت را تحمل کرده ام و زنده بودن خود را توجیه.
آنروز که نگاه مهربانت را از دلم برداری، بدان که «گزاره های پایه ای » فلسفه وجودی ام را ویران نموده ای!
«فصل » فصل عمرم، وقف «وصل » تو بوده است.
خسته ام;
از این همه «فصل »
از این همه فصل
به من بگو! در کدام فصل زندگی، وصل تو دست یافتنی است؟
ای که با آمدنت همه فصلها وصل می شوند!
فصل فصل خزان زده عمر مرا نیز به ظهور سبز خود وصل بفرما!
آمین!


نویسنده » طُرفه » ساعت 8:8 عصر روز جمعه 87 اردیبهشت 13

چگونه از تو بگویم و از تو بسرایم که هرکس تو را  شناخت دگرگون شد و هر کس خواست پیدا بشود در  تو گم  شد و به  همه چیز دست یافت و غبار  افسردگی از چهره اش زدوده شد.

 

تو مرکز همه ی خوبی ها، معنای حقیقی بهاری ، گل ، زیبای اش را از تو وام گرفته است.  برای  با تو بودن باید از بودن گذشت و به شدن اندیشید چقدر برای با  تو بودن دلتنگم.

 

خورشید  جمالت تاکی در کسوف غیبت ماندنی است؟  ای مبدأ محبت و مقصد عشق.

هفــــت وادی عشـــق در یک گــام عاشـقان درآستین تـوست .... در وجود نازنـیـنـت تمــام و کــمال آفرینـش متبلور است.

 



نویسنده » طُرفه » ساعت 9:59 صبح روز یکشنبه 87 اردیبهشت 1

ا جان......

به خدا دلتنگم............به خدا دلتنگی مرگ تدریجیه..........آقا  چشمای بارونی من با این اشکا پاک نمی شه.....میدونی با چی پاک و خدایی می شه...........چشمای من منتظر و در آرزوی دیدار تو هستند چشمای من به عشق جمکرانت اشک می ریزند دلم به حال دلم می سوزه...........این ورزا آقا همه دارن میان جمکران...........به خدا منم دلم می خواد بیام.............منو بطلب........می خوامم بیام جمکران اونجا دستامو به طرف آسمون خدا دراز کنم          فرجتو بخوام ....می خوام چشمای من اون کنبد فیروزه ایتو  زیارت کنن.......می خوام خوب به این تن خاکیم برگردم............مولا دریاب....



نویسنده » طُرفه » ساعت 3:57 عصر روز شنبه 87 فروردین 31